بارش نخستین برف زمستانی در نیشابور

 

پاسی از شب رفته بود و برف می بارید

چون پر افشانی پر پهای هزار افسانه ی از یادها رفته

باد چونان آمری مأمور و ناپیدا
بس پریشان حکمها می راند مجنون وار
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته
برف می بارید و ما خاموش

فارغ از تشویش
نرم نرمک راه می رفتیم

کوچه باغ ساکتی در پیش

هر به گامی چند گویی در مسیر ما چراغی بود

زاد سروی را به پیشانی

با فروغی غالبا افسرده و کم رنگ

گمشده در ظلمت این برف کجبار زمستانی

برف می بارید و ما آرام

گاه تنها ، گاه با هم ، راه می رفتیم
چه شکایتهای غمگینی که می کردیم
با حکایتهای شیرینی که می گفتیم
هیچ کس از ما نمی دانست
کز کدامین لحظه ی شب کرده بود این بادبرف آغاز
هم نمی دانست کاین راه خم اند خم
به کجامان میکشاند باز
برف می بارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود
زیر این کج بار خامشبار ، ‌از این راه
رفته بودندو نشان پایهایشان بود

 

بارش نخستین برف زمستانی در نیشابور

نظرات 4 + ارسال نظر
سیامک پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:22 ب.ظ http://siamaksalimy.blogsky.com

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه میرفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد:می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب،آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدارا دوست دارد.

محمد جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:56 ب.ظ

بسیار جالب بود
فقط نمی دانم کجاست

محمد جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:59 ب.ظ

امروز ناگهان برف بارید

و کلاغ ها روی شاخه های سپید

قارقار می کردند

تا انتهای خیابان برف است

زمستان در دستان من است

و زیر برف

زندگی .عشق و...

ادامه دارد

مغرورانه و سخت کوش

...

[ بدون نام ] شنبه 24 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:58 ق.ظ

i don't know what can i tell you , you are poet ? your poem are terrible and foolish words like nonesence and it drives me crazy when i open you photo weblog . hey guy don't try to play the role of stars because your heart and mind are reveal for all .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد