باور کن حسین بزرگوار نه تنها همچین لحنی نداشتم بلکه هم عین واقعیت را گفتم هم به تمسخر گفتم زیرا در اولین دفعه ای که اعلام کردین چرا شما را امیرحسین خطاب کرده ام روی این که بگویم اشتباه شده را نداشتم. بسنده کردم به اینکه از این اسم خوشم می آید و ...برهان های دیگر مرا ببخشید. کدام بار من هجوم برده ام که این چندمینم باشد؟
خوشحالم که متوجه شدید که منظورم : شجاعت گفتن اینکه اشتباه کرده ام ، مرا ببخشید ، بوده است. و اما حسین عزیز (مراقب باشم امیر نیاید این وسط همه چیز را خراب کند) خلوت تنهایی من در این دنیای واقعی!! معدود دوستانی است که اگر چه ندیدمشان اما با مرور ایشان کم کم با آنها ، اندیشه شان، صداقتشان، حتی درجه تحصیلات و فرهنگ ذهنی شان آشنا شده ام و خو گرفته ام. این دنیای خلوت و تسخیر یافتنی را یک حرف از هزاران پیش رویم گذارد. جدا؛ کجا فکر میکردم می توانم در دنیای دیگر (سیاره ای دیگر) زندگی کنم با آدم های دیگر. اگر او نبود. و زمزمه ی همراه با کاروانش مرا راه برد. تا کجا؟ و الان اینجایم. و خوشحال. این که آنقدر تو را می شناسم و به تو نزدیکم که این گونه بنویسم. حرف بزنم. خلوت کنم. بی دغدغه. بی دلهره. و آرام بگیرم وقتی دانه های برف قله ی کوه را روی گونه های خود حس می کنم. مراقب خودت باش. دوربین حفاظ دارد برای مقابله با سرما. گرچه جان ندارد. و تو را حفاظی باید برای سالم ماندن از سرما. که جان داری.
باور کن حسین بزرگوار نه تنها همچین لحنی نداشتم بلکه هم عین واقعیت را گفتم هم به تمسخر گفتم زیرا در اولین دفعه ای که اعلام کردین چرا شما را امیرحسین خطاب کرده ام روی این که بگویم اشتباه شده را نداشتم. بسنده کردم به اینکه از این اسم خوشم می آید و ...برهان های دیگر
مرا ببخشید.
کدام بار من هجوم برده ام که این چندمینم باشد؟
خوشحالم که متوجه شدید که منظورم : شجاعت گفتن اینکه اشتباه کرده ام ، مرا ببخشید ، بوده است.
و اما حسین عزیز (مراقب باشم امیر نیاید این وسط همه چیز را خراب کند)
خلوت تنهایی من در این دنیای واقعی!! معدود دوستانی است که اگر چه ندیدمشان اما با مرور ایشان کم کم با آنها ، اندیشه شان، صداقتشان، حتی درجه تحصیلات و فرهنگ ذهنی شان آشنا شده ام و خو گرفته ام.
این دنیای خلوت و تسخیر یافتنی را یک حرف از هزاران پیش رویم گذارد. جدا؛ کجا فکر میکردم می توانم در دنیای دیگر (سیاره ای دیگر) زندگی کنم با آدم های دیگر. اگر او نبود. و زمزمه ی همراه با کاروانش مرا راه برد. تا کجا؟
و الان اینجایم.
و خوشحال. این که آنقدر تو را می شناسم و به تو نزدیکم که این گونه بنویسم. حرف بزنم. خلوت کنم. بی دغدغه. بی دلهره. و آرام بگیرم وقتی دانه های برف قله ی کوه را روی گونه های خود حس می کنم.
مراقب خودت باش. دوربین حفاظ دارد برای مقابله با سرما. گرچه جان ندارد. و تو را حفاظی باید برای سالم ماندن از سرما. که جان داری.
برقرار بمانید
((دشت)) که این باشد پس ((کوه))؟!!!
زیباست و آشنا. خیلی آشنا
سلام اینجا سوقنداست بالاتر از روستای دشت