قصه گوی پیر شهر

قصه گوی پیر شهرم
بگذر آرام از کنارم
در برم منشین برایت
قصه ای دیگر ندارم

 

روزگاری آمدی تا در کنار من بمانی
کز دل من می گریزد عشق و رویای جوانی
رفتی و لب های من شد
گور سرد قصه هایم

 

آمدی تا بار دیگر
جان بگیرد غصه هایم
این زمان ، افسرده جانی بی پناهم
ای گنه کرده برو ، من بی گناهم...

 

ایرج جنّتی عطائی

 

قصه گوی پیر شهر