گرامی عزیز ابتدا که عکس را دیدم به بقیع پر کشیدم. اما پیچ و خم های دیار یک حرف از هزاران مرا به این سوال واداشت که مگر منظورت کدامین بقیع است؟ و اما در مورد تصویر عروسک کنار لیوان چای. این لاکی کوچک دیرزمانی روبروی من (آویز از جلوی ماشین) دوست کوچک همدم تنهائی های لحظاتی کوتاه از زندگیم بود که با موسیقی محمد اصفهانی (اگر دیگرانی حضور نداشتند تا با تغییر و تغیر مرا مجبور به تعویض این هنرمند و صدای هنرمندترش بنمایند ) مرا به دیار ؛ تو باشی و دیگر هیچ؛ می برد. اما چند وقتی است جای خودش را عوض کرده. رنگ و رویش رفته بود. دیگر به چشم دیگران نمی آمد و علاقه مندان زیادی برای تعویض آن قامت افراشته بودند. و بالاخره جای خود را به پاندایی تازه و نو و زیبا داد. اما لاکی از دل بیرون نرفته. خوب. دوست کوچک بی آزاری را به یادم انداختید که همدم روزگارانم بود. راستی دوست عزیز چندمین بار است که مرا با گذشته های شیرین پیوند می زنید؟ شمارش از دستم بیرون رفته.
سلام،
از شعر بسیار زیبایتان در پست قبلی ام متشکرم. چندین بار آن را خواندم و باز هم خواهمش خواند.
این چارچوب های عکس های شما مرا که عاشق این دیارم پرواز می دهد. من خودم را در این جاده ها که در پیچ در ه ها و در میان سپیدارها گم می شوند پیدا می کنم.
ممنونم
گرامی عزیز ابتدا که عکس را دیدم به بقیع پر کشیدم. اما پیچ و خم های دیار یک حرف از هزاران مرا به این سوال واداشت که مگر منظورت کدامین بقیع است؟
و اما در مورد تصویر عروسک کنار لیوان چای.
این لاکی کوچک دیرزمانی روبروی من (آویز از جلوی ماشین) دوست کوچک همدم تنهائی های لحظاتی کوتاه از زندگیم بود که با موسیقی محمد اصفهانی (اگر دیگرانی حضور نداشتند تا با تغییر و تغیر مرا مجبور به تعویض این هنرمند و صدای هنرمندترش بنمایند ) مرا به دیار ؛ تو باشی و دیگر هیچ؛ می برد.
اما چند وقتی است جای خودش را عوض کرده. رنگ و رویش رفته بود. دیگر به چشم دیگران نمی آمد و علاقه مندان زیادی برای تعویض آن قامت افراشته بودند. و بالاخره جای خود را به پاندایی تازه و نو و زیبا داد. اما لاکی از دل بیرون نرفته. خوب. دوست کوچک بی آزاری را به یادم انداختید که همدم روزگارانم بود.
راستی دوست عزیز چندمین بار است که مرا با گذشته های شیرین پیوند می زنید؟ شمارش از دستم بیرون رفته.
سلام،
به روز نمی کنی. پائیز آمده!