توی این همه ؛حسین؛ من باید که صدای قدم دوست را بشنوم. که بی آدرسی فقط با یک نام حسین می آید و می نویسد.(امیدوارم که به خطا نفرقته باشم) ممنون از داستان زیبایی که نوشته بودی. خوانده بودمش ولی این داستان از جمله داستانهایی است که بارقه های چندباره آن در تکرار و مرور نگاه آگاه آدمی را بیدارتر می گرداند. تقریبا؛ همین برداشت را من نیز داشته ام. اما. گاهی غرق شدن در انتخاب حضرت دوست ما را به بیراهه می کشاند و غرور و سربلندی بیش از حد اگر به یادمان نیاورد کجا بوده ایم به قهقرا می کشاندمان. برقرار بمانید
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
چیه این؟
می گویند کم گوی و گزیده گوی ...
ولی نگفته اند هیچ نگوی.
به نظرتان من چقدر باید بنشینم به فکرکردن که این درب باغی است. درب خانه ای است.
سرایی است. ..
...
بگشا لعل شکر بار ...
توی این همه ؛حسین؛ من باید که صدای قدم دوست را بشنوم. که بی آدرسی فقط با یک نام حسین می آید و می نویسد.(امیدوارم که به خطا نفرقته باشم)
ممنون از داستان زیبایی که نوشته بودی. خوانده بودمش ولی این داستان از جمله داستانهایی است که بارقه های چندباره آن در تکرار و مرور نگاه آگاه آدمی را بیدارتر می گرداند.
تقریبا؛ همین برداشت را من نیز داشته ام. اما.
گاهی غرق شدن در انتخاب حضرت دوست ما را به بیراهه می کشاند و غرور و سربلندی بیش از حد اگر به یادمان نیاورد کجا بوده ایم به قهقرا می کشاندمان.
برقرار بمانید