دوباره عشق، دوباره هوا، دوباره نفس / دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار
در این بهار که هر گلی دلی ببرد / نشد که این دل افسرده را گلی ببرد / میان این همه گلهای ناز پرور / گلی نبود که از دست ما دلی ببرد
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟ / که با نبود تو... نومیدم از رسیدن عید
خرم از تازه بهار است تن دشت و درخت / وقت عیش است همه شهر خبر باید کرد
دارد بهار میگذرد، با شتاب عمر / فکری کنید، فرصت پلکی درنگ نیست
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر / یاد از بی برگی فصل خزان آرم ترا
خزان چو بگذرد از پی بهار می آید / خزان عمر ندارد ز پی بهار، افســـــــــــــــــــــوس
سال دگر آید او دامن کشان ...
سلام دوست بسیار بسیار هنرمندم.
عیدانه ی زیبایتان را هم خواندم هم نگریستم.
و اما این نکته غمی به دلم نشاند . احساس اینکه در این سال نو دلتان غمگین است دلم را به شور آورد.
؛ خزان عمر ندارد ز پی بهار ُ افسوس ؛
می دانم اما روحتان با شکوفه ها پیوند خورده. پس غم از دل دور می کنم به این امید که سالتان را باشادی و شعف شروع و به پایان خواهید رساند.
دلتان خرسند
۷۸۶ سال از فاجعه ی مغول گذشت...