دوباره ختم زمستان... دوباره فتح بهار

 

دوباره عشق، دوباره هوا، دوباره نفس / دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار

 

در این بهار که هر گلی دلی ببرد / نشد که این دل افسرده را گلی ببرد / میان این همه گلهای ناز پرور / گلی نبود که از دست ما دلی ببرد

 

کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟ / که با نبود تو... نومیدم از رسیدن عید

 

خرم از تازه بهار است تن دشت و درخت / وقت عیش است همه شهر خبر باید کرد

 

دارد بهار میگذرد، با شتاب عمر /  فکری کنید، فرصت پلکی درنگ نیست

 

در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر /  یاد از بی برگی فصل خزان آرم ترا

 

خزان چو بگذرد از پی بهار می آید / خزان عمر ندارد ز پی بهار، افســـــــــــــــــــــوس

 

دوباره ختم زمستان... دوباره فتح بهار

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ب.ظ

صبح روز بعد سه‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ب.ظ

سال دگر آید او دامن کشان ...

ناهید چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:28 ق.ظ http://knahid.blogfa.com

سلام دوست بسیار بسیار هنرمندم.
عیدانه ی زیبایتان را هم خواندم هم نگریستم.
و اما این نکته غمی به دلم نشاند . احساس اینکه در این سال نو دلتان غمگین است دلم را به شور آورد.
؛ خزان عمر ندارد ز پی بهار ُ افسوس ؛
می دانم اما روحتان با شکوفه ها پیوند خورده. پس غم از دل دور می کنم به این امید که سالتان را باشادی و شعف شروع و به پایان خواهید رساند.
دلتان خرسند

دهلیز شرق پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ق.ظ http://neyshaburian.blogfa.com

۷۸۶ سال از فاجعه ی مغول گذشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد